arjinarjin، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

آرژين گه رما و تيني ژياني دايه و بابه

اولین دست زدن آرژین(8 ماه 23 روز)

  امشب داشتم واسه عسلم سوپ درست می کردم آرژینم آوردم آشپزخونه جلو آینه نشوندمش        تا  سوپش  آماده بشه سرگرم شه . خودشو تو آینه  دیده بود و می گفت دادادا/ ته تا/با .  چند دقیقه بعد صدای دس زدن کوچولو شنیدم وقتی دیدم داره دست می زنه  از خوشحالی جیغ زدم و زود دوربینو آوردم ازش فیلم گرفتم این عکسا رو از فیلمش گرفتم. ...
27 ارديبهشت 1392

روزای گذشته

سلام عزیز مامان ببخش که مدتیه وبت آپ نشده.باور کن سرم خیلی شلوغه روزا همش مشغول کارای تو و بغل کردن و بازی کردن با تو هستم شبا هم باید به کارای خونه برسم.یه کوچولو از روزای گذشته می نویسم. 1- بعد عید عسلم یاد گرفتی با کمک بایستی مثلا من دسستو می گیرم تو هم چند دقیقه می ایستی کلی ذوق می کنی و اصلا نمی خوای بشینی. 2- صبحها با صدای قشنگ تو بیدار می شم .هی حرف می زنی با خودت مثلا می گی ویو وی /ویلو واوی وی / ته تا/ دا دا ده/ ماما بابا. قربون حرفای قشنگت برم نمی دونم به چه زبونیه ولی عاشق حرفات شدم دیگه خواب از سرم می پره و فقط می خوام به حرفات گوش بدم. 3- روز 26 فروردین تولد مامان بود بابایی و عسلم واسه مامان یه بابیلیس کادو دادن.آ...
18 ارديبهشت 1392

چشمان تو زندگیست برای من

تو قشنگترین هدیه ای هستی که خدا جون بهمون داده. البته همه نعمات خدا هدایای گرانبها و زیبایی هستن ولی تو چیز دیگه ای هستی... عسلم امروز یاد اولین نگاهت افتادم.چه نگاه گرم و زیبایی. وقتی تو بیمارستان خاله و بابایی تو رو آوردن پیشم همینکه دیدمت گفتم خدایااااااااااااااا چقدر چشماش برام آشناست. انگار از سالها پیش این چشما رو  دیدم. نگام می کردی... چه نگاه معصومی. و حالا اون نگاه معصوم اکسیژن شده برای زنده موندنم و اون چشمای سیاه خوشکل حرف ها دارد با دلم.    وقتی می بوسمت تو هم بلافاصله لباتو به صورتم می چسبونی و یه ماچ آبدار می کنی اون قدر آبدار که آب از جای لبات می چکه. وقتی دلم می گیره با دستای کوچکت صورتمو نواز...
8 ارديبهشت 1392